خــانـــــوم خوشگله شــماره بـدم؟؟؟
خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟
خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟
ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصــلا” اهل این حرفـــــها نبود…
این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.
به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت
شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد…
خسته…
انگار فقط آمده بود گریه کند…دردش گفتنی نبود….!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.
زیر لب چیزی می گفت انگار!!!
خـدایـا کـمکـم کـن…
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) :
امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است.
وی در عملیات کربلای ۵ و در شلمچه،جنوب کانال پرورش ماهی در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار از لشگر۲۷ محمد رسول الله (ص)است،
که توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.
این دو عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکسهای گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.
نقل قولی از برادر شهید:
روزی سر مزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزباللهی مانند کنار من آمد و گفت:
«شما با این شهید نسبتی دارید؟!»
گفتم: «من برادرش هستم»،
او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی
به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم
تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم،
وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف میزد،
پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنجشنبه به اینجا می آیم.»-بهشت زهرا/ قطعه۲۹٫
وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد،
برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیدهام و آن در این جمله خلاصه میشود: ” خدایا! عاشقم کن.”
از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم،
آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود.
به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛
جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛
پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است
و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم.
لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.
پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای،
پس مرا به آرزویم که… برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم،
پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت… .
دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم،
وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او)
شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا… .
بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛
زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛
زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم
و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛
ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.
خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی
اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم.
می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر…
خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.
ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم
این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید،
اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم،
بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛
البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.
یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر
حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم
بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید
و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.
فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛
دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛
ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛
هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.
بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد….
شنبه ۷/۴/۶۵
ساعت ۵ بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی
بانو!
دستانت بوی نجابت می گیرند،
وقتی
.
.
.
در انبوه نگاه نامحرمان،
مرتب میکنی “چادرت” را . . .
“سیاهِ ساده سنگینت را . . .”
خواهرم هروقت خواستی ار خونه بری بیرون حتما این موارد را چک کن
و حاضر بزن بعد بیرون برو:
نجابت : حاضر√
حیا : حاضر√
پاکدامنی : حاضر√
غرور : حاضر√
چادر : ؟
چادر : ؟
چادرم میگه:
اگرهمگی حاضرن منم هستم وگرنه دوره من یکیو خط بکش ک آبرو
دارم!
چه کنم چادراست دیگر!
بدون حیا جایی باکسی نمیره …
اختصاصی: گروه فرهنگی وب سایت بزرگ شبهاے تنهایے
امیدواریم این شعار در عمل تحقّق پیدا کند و هر دو کفّهی این شعار، یعنی ملّت عزیزمان، ملّت بزرگمان، ملّت با همّت و با شجاعتمان، ملّت بصیر و دانایمان، و همچنین دولت خدمتگزار بتوانند به این شعار به معنای حقیقی کلمه عمل بکنند و آثار و نتایج آن را ببینند.
|
دیگر نه "شلوار پاره" نشانه ی "فقر" است .... نه "سکــوت" علامت "رضــایت".... دنــیـــــــــــــــای غـــریـبـیــست ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش.... |
ما داریم بدجور تیشه به ریشه خودمان می زنیم
باور کنید.......
اسمش شد مــــــــــــــــــــــــد!!
شلــــوار لــــــــــــی را برایمان فرستادند، اوایل زیاد هم بد نبود...
بعد شد آفــــــــــــــــــت غیــــــــــرت و حــــــــیا
پسرانه اش از بالاکوتاه شد و دخترانه اش از پایین
چادر شد مانتو های بلند، مانتو ها ذره ذره آب رفت...!!
حالا دیگر باید آن را بلــــــــــــــــــوز نامید
چادر چادری ها هم کم کم تبدیل ب شنل شده
یا انقدری نازک ک بودنش طعنه ایست ب نبودنش
حالا دیگر شلـــــوار جایش را ب ساپــــــــــورت داده
روسری ها هم ک از عقب و جلو اب رفته!!
بعضی چشم ها را نمی توان کنترل کرد ما باید حواسمان باشد که نگاهی را تحریک نکنیم .......
مانده ام فردا فرزندان این نســــــــل هنوز هم
مــــــــــــادر
را اسوه پاکی و
پـــــــــــــدر
را مظهر مردانگی میدانند؟؟؟
کاش مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را...
کاش مردان همیشه مرد باشند و زنان همیشه زن...
.: Weblog Themes By Pichak :.